۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

نگار هفت کار

خیلی وقته که وبلاگم به روز نشده .به روز که چه عرض کنم به ماه هم نیست وشاید به فصل !حتماًحدس میزنیدکه جریان همان آبگوشت دوتلیته است است وپس لرزه های پس از خوردن خربزه...

دلم برای گفتن ودرددل کردن بدجوری تنگ شده اما برای اولین بار درزندگیم تصمیم گرفتم دو یاچند هندوانه رابایک دست بلند نکنم .یادم میاد کوچکتر که بودم مامانم گاهی" نگار هفت کار " بهم میگفت واین کنایه از اونجا بود که من دلم میخواست همه کاررو باهم بکنم والبته کمتر موفق میشدم بیشتر از یکی یا دوتای اونهارو درست انجام بدم وشاید به این خاطر بود که کمتر درتمام زندگیم چیزی به اسم مشوق داشته ام وهمیشه اکثر اطرافیانم با اکثر کارهای من مخالف بودند ...

تاوقتی ازدواج نکرده بودم سهمم محرومیت بود وغصه واشک وحسرت وبعد از ازدواجم به یمن اینکه شوهرم به زورگویی وقلدری برادرهایم نبود ویه جورایی نفوذم دراون بیشتر وبین خودمان بماند پرروتر از اونم تاحدودی به کارهایی که از نوجوانی باید انجامشان میدادم پرداختم اما باپوست کلفتی ومالیدن پیه قضاوتهای نا عادلانه وسرزنش شنیدنها ودزدیدن از خواب واستراحت خودم ... پشیمان نیستم چونکه من همین هستم که هستم ونباید چیز دیگری باشم.چراکه ...

بگذریم قصدم این بود که عذر تقصیری از غیبت در وبلاگستان آورده باشم بد جوری به درس وکتاب وکنکور مشغولم والبته ازتصمیمم خیلی خوشحالم وحد اقل اگر به خواسته ام نرسم( که دلم روشنه که میرسم ) اما همین بس که با دنیایی از مطالب علوم انسانی آشنا شدم واگر چه درحد دیپلم اما بازهم خودش دراین وان افزای بی مطالعه ای وتنها به مسائل روزمره پرداختن غنیمتی است اگه این کاررا نمیکردم عمراً با سقراط وافلاطون وابن سینا وسوفسطائیان وجغزافیای طبیعی و اقسام آرایه های ادبی وتقطیع هجایی وعلوم نقشه برداری ورویکرد شناختی وووو.. می پرداختم . من آدم بی مطالعه ای نبودم وشاید بهتره بگم زیاد بی مطالعه نبودم اما دیگر مطالعاتم فقط محدود میشد به خواندن ودنبال کردن مسائل اجتمایی بقول خودم وبقول دیگران سیاسی(چون بنظر من عمده کاری که در ایران انجام میشه اجتماعیه ونه سیاسی ولی چون علوم اجتماعی کمی تا قسمتی رنگ وبوی منطق وحقیقت دارند خوب البته که هرحرف حقی سیاسی وحتی امنیتی میشه وبعد هم فتنه گری وجاسوسی...) ، ورزش وچرخیدن تو اینترنت و و غذای روحم هم رمان بود وحل کردن جدولهای باحال روزنامه همشهری! به هرحال خوشبختانه هرروز بیشتر از روزپیش علاقه مند میشوم اما طبق معمول مشکلاتم زیاده . کار طاقت فرسای اداری مسئولیت منزل واشپزی ومهمانهای گاه وبیگاه ودوست داشتنی ، لزوم کمی درکنار همسر بسربردن وادای زن های همه فن حریف ومسلط به زندگی رو درآوردن ، خستگی های شبانه ومیل مفرط به دنبال کردن سریالهای درپیتی ولی جذاب فارسی 1 اونهم پس از یک روز خسته کننده وکلاس کنکورهای 5ساعتی درحالی که روی راحتی گرم ونرم جلو تلویزیون لم دادی وچای وتخمه و.. ولی بدترینش من رو یاد مقدمه نامه های زمان کودکی مان می اندازد"...ملالی نیست جز دوری از شما که امید است بزودی مبدل به دیدار گردد.."

آره بیشتر ازهمه غم دوری از وبلاگم وشوق نوشتن آزارم میده اما واقعاًمجالی نیست ... سعی میکنم این یکی رو براش راه حلی پیدا کنم واگه خدا کمک کنه وکمی عقب ماندگی های درسیم رو جبران کنم روزی یک ساعت را به نوشتن بگذرانم.. بایک بیت شعر زیر درحق خودم دعایی میکنم وتا درد دلی دیگر به خدایتان میسپارم اما خوشحال میشوم اگر وقتی بعد از چند روز که وبلاگم رو چک میکنم نظریا نوشته ای روببینم .تنهایم نگذارید:

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که درازاست ره مقصد ومن نوسفرم.....

ش