۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

چهل سالگی...

به یمن شبکه های طاق وجفت ماهواره ای که تازگی ها نمایش فیلم های ساخته شده در سالهای قبل شده را شروع کرده اند، فیلم 40 سالگی به کارگردانی علیرضا رئیسیان را دیدم.فیلم برداشت ِ آزادی ست از رمانی به همین اسم،نوشته ی خانم ناهید طباطبایی. منطقی تر بود که قبل از نوشتن این مطلب کتاب را می خواندم، اما خوب که فکر می کنم می بینم که خواندن کتاب تنها طرف صحبت مرا عوض می کند. حالا که نه کتاب را خوانده ام ونه نویسنده را می شناسم، بنارابراین می گذارم که فیلم نامه را نقد می کنم که نویسنده آن مصطفی رستگار است.
فیلم حکایت زنی در آستانه ی 35سالگی ست که در بیست سالگی به همراه دوست پسرش توسط نیروهای حکومتی دستگیر شده اند. دختر وپسرهردو دانشجوی موسیقی هستند.آنها به هم علاقه دارند وقول وقرارهایی هم برای ازدواج گذاشته اند.در حین بازجویی هایی که به طور جداگانه ازهردو می شود،دختر که از کشاندن پای پدر به موضوع وحشت دارد سخت می گرید وقاضی جوانی که نامحسوس شاهد این بازجویی است دل به او می بندد. وظیفه بازجویی از پسر به همان قاضی جوان سپرده می شود.دختر در بازجویی قضیه خواستگاری ، نامزدی و قرار ازدواج را اگرچه از نظر بازجو هیچکدام محکمه پسند و شرعی نیستند عنوان می کند وازسوی دیگر پسر کل قضیه را انکار می کند. دختر را یک همکلاسی ساده معرفی می کند وتعهد می کند که چندروز دیگر میرود وپشت سرش راهم نگاه نخواهد کرد.دختر با قاضی جوان ازدواج می کند. 15سال از قضیه می گذرد.ماجرای اصلی ازوقتی آغاز می شود که پسر که حالا یک موسیقی دان مشهور است،برای اجرای کنسرت به ایران بر می گردد و دختر که حالا مسئول بخشی از اداره موسیقی است،مدیر برنامه های او می شود.شوهر به وادی تردید می افتد که آیا زن اورا به راستی دوست دارد؟آیا حسرت موقعیت هایی که می توانست داشته باشدرا می خورد یا نه ؟ومحیط را طوری آماده می کند که زن با عشق گذشته خود تنها بماند وخود ناجوانمردانه آنها را کنترل میکند.زن از این امتحان سربلند بیرون می آید ومرد از شنیدن اینکه حضورش در زندگی زن به مانند ساحل امنی برای یک موج سوار است، اشک از چشمانش سرازیر می شود. معلوم نمی شود که از این احساس به خود می بالد ویا انتظار داشته است که زندگی با او هیجان یک موج سواری را به زن داده باشد.


شوهر در اینجا مظهر یک مرد ِ به تمام معناست. او در حالی که برای تاًمین آسایش خانواده اش یک کارگزار پول ساز وهوشمند است، دمی هم به خمره شعر وادبیات کهن دارد و اهل عرفان است.رفاه از سرووضع زن ودرودیوار خانه نمایان است.مرد بهشتی رؤیایی را برای زن ساخته است.انتخاب محمدرضافروتن برای نقش آفرینی فرهاد جایی برای برتری خواستگار قدیمی، حتااز منظر سیمای ظاهری، را هم نمی گذارد. طبیعی است در چنین شرایطی مخاطبین اززن انتظار ندارند که آن همه مهربانی، وفاق،رفاه وایثاررا به خاطره ای دور، که تماشاگر شاهد وناظر بی پایه بودن آن بوده است،ترجیح دهد وناسپاسی زن را به تصویر بکشد.طبعاًدرچنین حالتی نمایش کاراکتری مثل نگاربابازیگری لیلاحاتمی نمی تواندفیلم ساز را به هدف خود برساند. اگر قصد فیلم این است که وفای زن ایرانی به نمایش گذارده شود،این وفاداری با تفاسیری که از مرد شد، مسئله تازه و دور از ذهنی نیست.


ایکاش نویسنده یا فیلمنامه نویس جسارت آن را میداشتند که صورت مسئله را به شکلی دیگر مطرح کنند. فرض کنیم جوان عاشق پیشه به دلایلی خارج از اختیار خود از دختر جدا می شد ودختر مجبور بود با مردی معمولی که از نظر فکری هیچگونه قرابتی نداشتند و هنر و شعر و عرفان وعشق رانمی فهمید و از نظر مالی هم نمی توانست یا نمی خواست زن را به تمام معنا تاًمین کند،زندگی کند. آیا چنین زنی در رو به رو شدن با عشق ِ گذشته، وفاداری اش را به مرد حفظ می کرد؟!


فیلمنامه درجایی به ورطه ی شعارگویی واخلاق گرایی می افتد. زن برای تمام زن های شوهردار نسخه می پیچد که پس از ازدواج، می بایست ستاره شوهر را به گردن آویزند وبا این قطعنامه راه برهرگونه انتخاب دیگری می بندد.تردیدی نیست که زن ایرانی با بهره گیری از آموزه های فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی،اقلیمی واعتقادی خود معمولآاخلاق مدار می شود، اما آیا کم بوده اندزنانی که در گیر و دار زندگی پر رنج و مشقت وعاری از امنیت جسمی وروحی، بند از پای گسسته اند ونتوانسته اند به زندگی درکنار شوهران خود ادامه دهند. ماندگاری نگار در کنار فرهاد شاهکار نیست. گزینه ای است که عقل وعاطفه و انسانیت به ان رآی می دهد!


فلش بک ها که صحنه هایی ازدوران دوستی نگار ونویسنده را به نمایش می گذارند، تصویرگرعشق و همدلی نیستند.نمایش گر کشمکشی هستند میان ماندن ورفتن، و تلاشی نافرجام برای متقاعد کردن دیگری به همراهی.هیچکدام آنقدر دیگری را نمی خواهند که بتوانند خودرااز یادببرند ورضای معشوق تن دهند.در نمای دیگری از فیلم، فرهاد که ستاره تقدیر زن است،شغل قضاوت را،شاید به دلیل خاطره تلخ زن از آن فضای بازجویی رها می کند وبه دنیای بورس و بازار روی می آورد. با این تفاسیر گویی فیلم فقط ساخته شده است که تماشاگر بنشیند ومواظب باشد تا زن پایی کج بگذارد، تا ناسپاسی اش را نفرین کند!


درپایان فیلم، نویسنده و فیلمساز آخرین برگ برائت زن را رو میکند تا بکارت روح او را تمام وکمال به تصویر بکشد. زن پس از سالها فرصتی می یابد تا در یک کنسرت رسمی بنوازد.کنسرتی که عاشق ِ قدیم رهبر آن است. مرد، درکشمکش آن همه فشار ویران کننده تا سرحد مرگ می رود. زن که تمام وکمال آماده اجرای برنامه است،آخرین قدم پاکدامنی را برمی دارد و کنسرت ورهبر آن را قال می گذارد. سکانس آخر فیلم شاهد شیدایی زن در نواختن ومبارزه تلخ اوبرای کشتن این حس در خود است. او باتمام وجوددرپس دیوارهای خانه نوای موسیقی را حس می کند وبا آن می نوازد اما فقط در چارچوب تعریف شده خانه. و چنین است که فیلم تقدیم می شود به ذائقه مرد ایرانی که به دیوارهای خانه خود ببالند ولابد خط کش تازهای پیداکنند تا درجه تمکین و وفاداری زنانشان را با آن بسنجند!


دلخوری من از این نیست که چرا نویسنده اینگونه اندیشیده است و فیلمساز اینطور فیلم را ساخته است و لیلا حاتمی ومحمدرضافروتن نیز اینقدر زیبا در قالب های خود فرورفته اند،مشکل بر سر ِ نگاه حق به جانب فیلم و قطعیتی است که به روابط زناشویی می دهد، آن هم بدون در نظر داشتن ِهزارتوی ارتباطات ِ زن و شوهر.


نسخه عمومی که توسط فیلمساز برای تمام زنان پیچیده می شود،احتمالاً فیلمساز بعدی را در ساختن فیلمی درهمین رابطه اما بانگاهی متفاوت،دچار تردید وترس از قضاوت ِ افکار عمومی می کند.مخصوصآ وقتی بخواهد رنج زنی را به تصویر بکشد که از عشق واقعی خود دورمانده است و مجبور به زندگی کردن در سایه کسی است که اصلآ او را درک نمی کند و کیلومترها از دنیای عواطف ِ او دوراست. آن وقت گرایش منطقی و انسانی این زن به سمت ِ دنیایی که خاستگاه تن و جان اوست، تماشایی خواهد بود و شاید تماشاگران هم با او همدلی کنند، بی آن که داغ ننگ و ناسپاسی به پیشانی اوبزنند.


ایکاش فیلمسازی دیگر، به دور از مکتب چهل سالگی،جسارت این را داشته باشد که حق ِ انتخاب ِ زوج های ایرانی دورمانده از زندگی دلخواه آنان را به تصویر بکشد. فیلمی که آکنده باشد از تلاش زن و مرد برای تغییر دادن سرنوشت ، تقابلی برای تن ندادن به تقدیری تلخ،و برای فرو نرفتن در قالب ِ تنگ ِ عادات و سنت های جامعه!


ودرآخر سئوالی که هنوز برای آن پاسخی نیافته ام.زن 35 سال دارد وداستان بر محور زندگی او می چرخد وآنگاه نام فیلم از سن مرد"چهل سالگی "گرفته می شود که اگر موضوع بحران میان سالی مرد باشد که به نظر نمیرسد این همه پردازش زندگی وگذشته زن لزومی داشته باشد ومشکلات پیش روی مرد با هر بحران دیگری نیز می تواندخودرابه نمایش بگذارد. 

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

راًی مردم به منش سبزعلی کریمی

نام علی کریمی فوتبالیست پزآوازه کشورمان همیشه یادآوردریبل های مثال زدنی و نمایش های دیدنی او باتوپ ،  بهم ریختن قلب میدان ودفاع تیم های رقیب ودرخشش او در فراسوی مرزهای کشور همراه بوده است که نهایتاً این ویژگیها عنوان جادوگر مستطیل سبز را برای همیشه از آن او کرد. اما انتخاب علی کریمی بعنوان محبوب ترین بازیکن آسیا را بی شک نمیتوان بی ارتباط به موضع کیری های مردمی و همراهی آشکار و ارزنده او با جنبش سبز مردم ایران دانست . شایدبه جراًت بتوان یکی از زیباترین رویدادهای جنبش سبزرا حضور تیم ملی ایران درمقابل تیم کره جنوبی دانست آنجا که تیم  ملی یکدست با مچ بند سبز دلاورانه درمیدان ظاهر شدند والبته که  پس لرزه های بین دونیمه ، سین جیم کردن اعضای کادرفنی ، مربی واقدامات بعدی نتوانست آب رفته را به جوی اقتدارگران باز گرداند . دراین میان باید  نقش علی کریمی با دومج بند سبز و موضع گیری های بدوراز ریا وتزویر او درگام های بعدی را  بارزتر از بقیه ورزشکاران دانست.  اوج این شهامت و همراهی را در آخرین اقدام وی در هدیه کردن پیراهن  جام ملتهای اروپا به "اشکان سهرابی " شهید جنبش سبز می توان مشاهده نمود. انجام این حرکت  حدود 2سال پس از کودتا خط بطلانی بود بر تصور پایان یافتن اندیشه های سبز مردم ایران وتاًیید اینکه سکوت و متانت مردم هیچگاه دلیلی بر خاموشی آتش اشتیاق آنان به داشتن فردایی پر افتخار وآزاد نبوده ونیست. اقدام ارزنده وجوانمردانه علی کریمی نمادی است از احساس قدردانی یک ملت از یاد وخاطره شهیدان عزیز این جنبش ودلگرمی به خانواده های داغدار آنان که بالطبع برای او ارمغان بزرگ  انتخاب بعنوان محبوب ترین فوتبالیست آسیا را به همراه داشته است. آقای کریمی مبارک باشد.