۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

سرهنگ


گفتم که انقلاب با تمام زیبایی های خود درهمان روزها وماههای اول شاهدصحنه های  زشتی شد که اثرات مخرب آن بر روی طرز تفکر مردم  برای همیشه باقی ماند  که از این میان می توان به دو نمونه زیرکه بعید میدانم در جایی ثبت شده باشد ،اشاره کرد:

یکی دوروز از پیروزی انقلاب نگذشته بود که برادرم هراسان از درآمد وخبردادکه سرهنگ الف 4تا ازسربازان زیردستش راکشته و بعد هم مردم اورا گرفتند ودارزدندو..


... برادر سرهنگ الف از آشنایان دور خانواده  بود...والبته من شخصاً] چیزی تا اون موقع راجع به خود اونشنیده بودم . خبر تکان دهنده ای بودکه بزودی نقل تمام محله شد وموجی از وحشت ، ناباوری ونفرت را در فضا پخش کرد. اولین احساس ، خشم ووحشت از اتفاقی بود که برای سربازان پیش آمده  ..وبعد عمق فاجعه ای که تعریف می شد اعدام یک نفر ولو مجرم  بدون رأی دادگاه وآن هم نه توسط حاکمان ، توسط مردمی که معلوم نبود مرکب از چه کسانی بودند...احساس می کردم تعریف جدیدی از مردم دارد وارد ادبیات می شود گروهی که معلوم نیست چطور دور هم جمع می شوند وچطور روی موضوعی به این مهمی بایکدیگر توافق می کنند وچطور به یکباره یک نفر بنام همه آنها کارراتمام می کند.......جای پرداختن این افکار نبود شایعه لحظه به لحظه ساعت به ساعت وروز به روز تغییر می کردند وهمزمان جزئیات دیگری از ماجرا ی اعدام برملا می شد اولین خبری که از اعتبار افتاد کشتن 4سرباز بود که به زخمی شدن 2نفر تعدیل شد وبعد از یکروز زخمی کردن هم جای خودش را به تهدید کردن با اسلحه داد ...اما آنچه که نه تنها تعدیل نشد بلکه عمق فاجع اش هر لحظه بیشتر از پیش عیان شده بود سرنوشت شوم سرهنگ بود طبق اخرین اخباری که شنیدم فردای روز انقلاب چندنفر از سربازان زیر دست سرهنگ با توجه به شناختی که از شاه دوستی سرهنگ داشته اند و احتمالاً از قبل هم دل خوشی از او نداشته اند سربه سر او گذاشته و پیروزی انقلاب را به رخ او کشیده اند وسرهنگ که حالت آنها را نوعی به استهزاءکشیدن خود می داند شروع به رجز خواهی وتهدیدشان می کند و اسلحه را هم به روی آنها می کشد اما ..بعضی ها می گفتند چند تیر هوایی هم شلیک کرده اما در موثق بودن آن شک دارم به هرحال همین مسئله آتش خشم آنان را شعله ور میکند وبه سرهنگ حمله می کنند ونهایتاً با بستن پای او به وسیله طناب یا کمربند اورا مسیر بسیار طولانی بر زمین می کشند ...شاهدان می گفتند که تا چها راه اجاق که اورا آورده بودند بدنش خونین ومالین بود..


بدترین قسمت ماجرا اینکه وقتی بدن نیمه جان سرهنگ به "چارراه اجاق" می رسد با پخش شدن شایعه مربوط به کشتن یامجروح شدن چند سرباز انقلابی به دست سرهنگ آتش خشم انقلابی گروهی از مردم(؟) شعله ور می شود وبا همان طناب یا کمربند از تیر چراغ راهنمایی چهارراه با پا اورا بالا کشیده و از همان جا رها می کنند والبته که مغز سرهنگ با برخورد به زمین متلاشی می شود ...


چند روزبعد عکسی را که از او قبل ا زسقوط ازپایه چراغ گرفته بودند دیدم سروصورت که بواسطه آویزان شدن از پا سروته بود آنقدر ورم کرده بود که وحشت هر انسانی برانگیخته می شد ...بعد از آن هم حکایت پولهای کفاره و جمع کردن پولها توسط معتادان از روی جسد ..حکایت های بعدی بود که دهان به دهان می گشت وبدین ترتیب چهره انقلابی که نطفه آن با آرزوی پر کشیدن پرنده خوشبخت آزادی درآسمان ایران بسته شده بودونماد آن کبوتری باشاخه ای گل دردهان بود شروع به زشتی گذاشت ونمی دانم از آن روز بود یا روز دیگری که مردم به خود حق دادند که یکطرفه هم شاکی باشند ، هم قاضی وهم مجری حکم...ودر این چنین لحظه هایی بود که خشم بعنوان یک نهاد تصمیم گیری "قدر" به رسمیت شناخته شد .وبد اخلاقی آرام آرام جای خود رادر جامعه باز کرد....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر