۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

جوانی آغاز می کنم..

بلاخره مبارزه به پایان رسید نبرد برسر بدست آوردن فرصت دوباره جوانی .

شروع تصمیمم برای کنکور دادن تحصیل در رشته «حقوق » بود اما همانطور که قبلاً گفتم فکرش رو هم نمی کردم با این همه درس شیرین ودوست داشتنی روبرو شوم گاهی آنقدر در مطالب خواندنی جامعه شناسی ، فلسفه ، منطق ، اقتصاد ، روانشناسی وازهمه مهمتر ادبیات غرق می شدم که یادم می رفت مثل کنکوری ها وبه روش آنها باید بخونم ،  جذابیت های حقوق در مقابل سایر رشته ها کم کم برایم رنگ می باخت و البته شاید قضیه یک جورهایی به نرسیدن دستم به گوشت هم مرتبط بود با خودم به این نتیجه رسیدم که در خواندن درس عربی یک خنگ مادرزادم وبه این خاطر  وسوسه شدم بیشتر به دروسی فکر کنم که ضریب عربی پایین داشتند وگرنه وقت زیادی را باید صرف می کردم که به شاگردان متوسط برسم ..وبلأخره برخلاف توصیه مشاورین  عطایش را به لقایش بخشیدم . قبل از کنکور حدود یک ماه مرخصی گرفتم واین لذت بخش ترین دوران مرخصی استحقاقی من بود .

روزموعود سن بالا کاردستم داد ونتوانستم از تکنیک های رندانه جوانها استفاده کنم جایی که نشسته بودم گرم وکم نور بود خلاصه همه چی برای اینکه این عروس پیر گناه بد رقصی خودش رو گردن کجی اتاق بیندازد فراهم بود. بدتر ازهمه اینکه نتوانستم از تسلطم بر درس ریاضی بهره چندانی ببرم آ نهم به یک دلیل ساده : نبودن محلی در پایان سؤالات برای چرک نویس ! فکراینجایش را نکرده بودم... با لب ولوچه آویزان وخستگی بر تن نشسته به اداره آمدم ، دلم از آنهمه معلوماتی که ازآن استفاده نشده  خیلی می سوخت خودم را برای یک رتبه زیر1000 آماده کرده بودم که نشد . یک ماه بعد رتبه های کنکوراعلام شد ورتبه 2593 راکسب کردم وحالا که این مطلب رو می خوانید من عملًا دانشجوی رشته جامعه شناسی (علوم اجتماعی-پژوهشگری) دانشگاه علامه طباطبایی هستم واز15 بهمن ماه با بچه هایی به سن کمتر از پسرم بر سر یک کلاس خواهم نشست ، تجربه کلاس کنکور را باهاشون دارم که خوب بود و حالانوبت دانشگاه است ! باورتون می شه؟ دقیقا ًرشته ای که پس از قطع امید کردن از حقوق به آن فکر می کردم و دانشگاهی که پس از دانشگاه تهران می خواستم .

از آنروز تا الان حال وهوای غریبی دارم ، خانواده بیش از آنچه فکرش را می کردم مرا تأیید کردند وخیلی خوشحال شدند واگر اندوهی از پس کوه نرسد تا چند ماه دیگر پنجره تازه ای از زندگی پیش رویم گشوده خواهد شد .نمیتوانم آینده را پیش بینی کنم که آیا همانطور که من بخواهم پیش می رود یا نه ؟ 28 سال پیش در بهمن سال 62 درمیان آماج حملات هوایی و جو سنگین پس از انقلاب پا به دانشگاه پر رمز و راز اهواز گذاشتم .با آینده ای نامعلوم وفکر وقلبی کودکانه و نارس در وجود دختری به ظاهر جوان وبعد از 5 سال خرد وخسته ، با کوله باری از تجربیات تلخ وشیرین بیرون آمدم (درهیبت دختر بچه ای که پیرشده بود) خیلی چیزها در پایان راه تغییرکرد اما بدترین آن 5سال فرصتی بود که ازدست رفت وکتاب هایی که خوانده نشد و وقتی که به بطالت رفت ...اینبار تصمیم دارم به هیچ چیز اجازه ندهم که حایل میان من و آموختنم شود تصمیم دارم که هیچ کلاسی را از دست ندهم وبا تمام وجود در راه شناخت معمای پیچیده جامعه ایرانی و ویژگی های منحصربه فردش تلاش کنم..

۲ نظر:

  1. یاد بهروز به خیر! هر کجا هست خداوند به سلامت داردش! دوست خوبی بود! مهندسی برق را گرفته بود و کار خوبی هم داشت. می گفت باید روانشناسی بخوانم. با پشتکاری غیر قابل وصفی در کنکور شرکت کرد و رشته مورد نظرش را هم قبول شد. نصیحت اش می کردم که این قدر با خودت ور نرو! این قدر سر به سر خودت نذار! چی از جان خودت می خواهی؟! گوش نکرد! دو ترم که خواند گفت: نه این کاره نیستم ! ان چه را که در این کلاس های آکادمیک می آموزم با خواندن دو کتاب روانشناسی به راحتی می آموزم! و انصراف داد...
    حالا هم همین نصیحت را به شما می کنم: چهار تا کتاب خوب در زمینه ی علوم اجتماعی،فلسفه، ادبیات بخوان ! چهار تا رمان بخوان! یک کلاس داستان نویسی شرکت کن !یه کلاس آموزش سه تار برو! این قدر هم سر به سر خودت نذار! و دیگر نصیحت من به تو آن است که نصیحت هیچ کس را گوش نکن !

    پاسخحذف
  2. ومن ازتمام نصیحت های شما آخریش رو گوش میدم .البته ازتوجه شما سپاسگزارم .اما من فریباهستم نه بهروز ، عاشق جامعه وگروه وهمکلاسی و....اما یک زمانی تمام اینهاراازدست دادم من دوست دارم وقتی کتابی را میخوانم با دورووریهام راجع بش بحث کنم ، غیر از داستان ورمان وشعر حوصله خواندن هیچ کتاب را درتنهایی وبرای خودم ندارم...اگر خدابخواد وباخودم کنار بیام یه معلم خوب داستان نویسی دارم ازش می خوام خصوصی باهام کار کنه..فکر نمی کنم استعدادی در سه تار داشته باشم اما آموزش دف ام را ادامه می دهم ...من دغدغه های اجتماعی زیاددیگری هم دارمودر آخر اینکه نمی دانم چرا پیریم را باور نمی کنم!

    پاسخحذف